به وبلاگم خوش آمدید.میخوام جمله های قشنگ و دل نشین اینجا بذارم.این جمله ها رو اول برای خودم میگم.بعد برای شما.سعی می کنم هر روز بروز کنم یادتون باشه دنیا جای خوشگذرانی نیست بلکه جای خوب گذرانیه.غم و شادی میگذره.امیدوارم از لحظه لحظه های زندگیتون خوب استفاده کنید.

دلامون بزرگه تنگش نکنیم
زندگی آسونه سختش نکنیم
رفاقت قشنگه ترکش نکنیم

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، اشعار زیبا، ،
:: برچسب‌ها: دل, زندگی, رفاقت,
نویسنده : یک دوست
قصه تنهایی

سوختن قصه شمع است ولی قسمت ماست

شاید این قصه تنهایی ما کار خداست

انقدرسوخته ام باهمه بی تقصیری

که جهنم نگذارد به تنم تاثیری..

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، اشعار زیبا، ،
:: برچسب‌ها: تنهایی,
نویسنده : یک دوست
زندگی یعنی

زندگی رسم خویشاوندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرسشی دارد اندازه ی عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

زندگی مجذور آیینه است

زندگی گل به توان ابدیت

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست

زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، اشعار زیبا، ،
:: برچسب‌ها: زندگی, دل,
نویسنده : یک دوست

آفریدگارا

باز امشب در سرم سودای توست

باز دل منزلگه غوغای توست

باز یاد تو شراری بر فروخت

شعله بر زد خرمن جانم بسوخت

سخت نالانم به فریادم برس

ای تو هر فریاد را فریاد رس

برطراز خاک این گردنده گوی

برچه کارم آفرید سستی بگوی

کیستم من هستیم از بهر چیست

این معما را جوابی از چه نیست

زندگی خواب است یا افسانه ای

دام خوانم عشق را یا دانه ای

مرگ اگر راهی ُبوَد بی بازگشت

از چه هر کس رفت زین َره بر نگشت

راز هستی اینچنین پنهان ز چیست

رمز خوان دفتر این راز کیست

تو کجایی؟ کیستی؟ آنجا کجاست

روی تو از چشم ما پنهان چراست

گیرد آخرعمر من روزی زوال

از چه عمر توست؟ اما لایزال

گر که تقدیر است؟ پس تدبیر چیست

از چه رو تقدیر را تدبیر نیست

هیچ عاقل ُدر این معنی نسفت

هر کسی آمد حدیثی گفت و ُخفت

عاقبت هم؟ رازها ناگفته ماند

غنچه های بسته لب نشکفته ماند

:: موضوعات مرتبط: اشعار زیبا، ،
نویسنده : یک دوست
با اجازه خدا

زندگی دیکته گفت و ما همش غلط پشت غلط

 

عشقو نوشتیم با الف نقطه گذاشتیم ته خط

 

منو از اول همه جا نشوندن آخرکلاس

 

حالا میگن یه کاری کن میگن حسابت با خداس

 

خدا اجازه من دلم بسته به زنجیر غمت

 

نگاه نکن به جرم من نگاه بکن به کرمت

 

خونه ی بی چراغ من از تو همیشه روشنه

بخشش چندمه تو و توبه ی چندمه منه

 

تو بهترین رفیقمی نمیشه از تو دل جدا

 

گمم نکن تو تاریکی دستمو ول نکن خدا

 

خدا اجازه من دلم بسته به زنجیر غمت

 

نگاه نکن به جرم من نگاه بکن به کرمت

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، اشعار زیبا، ،
:: برچسب‌ها: خدا, رفیق,
نویسنده : یک دوست
تکرار

من ازمردن نمی ترسم،هراس از زندگی دارم
که هر روزش مثه دیروز،از این تکرار بیزارم
من از مردن نمی ترسم،که هر چی باشه یکباره
هراس از زندگی دارم،که دردش پر ز تکراره

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، اشعار زیبا، ،
:: برچسب‌ها: زندگی, مردن,
نویسنده : یک دوست
حکايتي از مولانا
پير مرد تهي دست، زندگي را در نهايت فقر و تنگدستي مي گذراند و باسائلي براي زن و فرزندانش قوت و غذائي ناچيز فراهم مي‌کرد. از قضا يک روز که به آسياب رفته بود، دهقان مقداري گندم در دامن لباس اش ريخت و پيرمرد گوشه هاي آن را به هم گره زد و در همان حالي که به خانه بر مي گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن مي گفت وبراي گشايش آنها فرج مي طلبيد و تکرار مي کرد : اي گشاينده گره هاي ناگشوده عنايتي فرما و گره اي از گره هاي زندگي ما بگشاي.پير مرد در حالي که اين دعا را با خود زمزمه مي کرد و مي رفت، يکباره يک گره از گره هاي دامنش گشوده شد و گندم ها به زمين ريخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت :
من تو را کي گفتم اي يار عزيز
کاين گره بگشاي و گندم را بريز
آن گره را چون نيارستي گشود
اين گره بگشودنت ديگر چه بود ؟!
پير مرد نشست تا گندم هاي به زمين ريخته را جمع کند ولي در کمال ناباوري ديد دانه هاي گندم روي همياني از زر ريخته است !پس متوجه فضل و رحمت خداوندي شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود...

******************************
**

نتيجه گيري مولانا از بيان اين حكايت:‌
تو مبين اندر درختي يا به چاه تو مرا بين که منم مفتاح راه
:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، اشعار زیبا، سخنان بزرگان، ،
:: برچسب‌ها: مولانا, خدا,
نویسنده : یک دوست
خاک
عکس
:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، اشعار زیبا، ،
:: برچسب‌ها: خاک,
نویسنده : یک دوست
مهم نیست
 
:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، جملات زیبا، اشعار زیبا، ،
:: برچسب‌ها: دوست داشتن, لیاقت,
نویسنده : یک دوست

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم

از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی

ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم

دمبدم حلقه این دام شود تنگتر و من

دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم

سر پرشور مرا نه شبی ای دوست بدامان

تا شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم

ساز بشکسته ام و طائر پربسته نگارا

عجبی نیست که اینگونه غم افزاست فغانم

نکته عشق ز من پرس به یک بوسه که دانی

پیر این دیر جهان مست کنم گر چه جوانم

سرو بودم سر زلف تو بپیچید سرم را

یاد باد آنهمه آزادگی و تاب و توانم

آن لئیم است که چیزی دهد و باز ستاند

جان اگر نیز ستانی ز تو من دل نستانم

گر ببینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی

نیمشب مست چو بر تخت خیالت بنشانم

که تو را دید که در حسرت دیدار دگر نیست

آری آنجا که عیان است چه حاجت به بیانم

بار ده بار دگر ای شه خوبان که مبادا

تا قیامت به غم و حسرت دیدار بمانم

مرغکان چمنی راست بهاریّ و خزانی

منکه در دام اسیرم چه بهارم چه خزانم

گریه از مردم هشیار خلایق نپسندند

شده ام مست که تا قطره اشکی بفشانم

ترسم اندر بر اغیار برم نام عزیزت

چه کنم بی تو چه سازم شده ای ورد زبانم

:: موضوعات مرتبط: جمله و شعر، اشعار زیبا، ،
نویسنده : یک دوست

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد